1 دلی که عشق بود در طبیعتش مجبول کجا عدول نماید بحکمت معقول
2 گرم چو شمع بسوزی من آن نخواهم بود که با حضور تو خاطر کنم بخود مشغول
3 گهی بمردم و گه زنده گشتمی ورنه خبر نبود مرا هیچ از خروج و دخول
4 خبر نداش زاسرار یار ما جبریل میان عاشق و معشوق عشق بود رسول
5 زخونبها نزند دم بحشر کشته عشق که رمزهاست نهان پیش قاتل و مقتول
6 مسلم است دو عالم بعشق و بس زازل که تا ابد نشود از زسلطنت معزول
7 حدیث دلبر خود با دگر بتان چکنم اگر تمیز نداری زفاصل و مفضول
8 میانه علی و دیگران همین فرق است که تیغ چوبی و سیف مهند مسلول
9 حدیث زلف تو می گفت دوش آشفته ندا رسید که بس کن که الحدیث یطول
دیدگاهها **