1 دل که پیش تو راز میگوید غم دیرینه باز میگوید
2 عقل سودای زلف خوبان را فکر دور و دراز میگوید
3 مگر استاد جورپیشه ترا همه تعلیم ناز میگوید
4 شمع میگوید از رخت سخنی سخن جانگداز میگوید
5 گفت شاهی به گوش جان بشنو که ز روی نیاز میگوید
1 مبارک، منزلی کان خانه را ماهی چنین باشد همایون، کشوری کان عرصه را شاهی چنین باشد
2 یک امروزی عتاب آلوده دیدم روی او، مردم کسی را جان کجا ماند، اگر ماهی چنین باشد؟
1 منم ز دست تو پا بسته در کمند ارادت به راه تو سر تسلیم بر زمین عبادت
2 به درد عشق خوشم با خیال دوست، که گهگه قدم به پرسش ما مینهد به رسم عیادت
1 ای بیخبر از گریه خونین جگری چند باز آی، که در پای تو ریزم گهری چند
2 سوز دل عشاق چه دانند که چونست بگریخته از داغ بلا بی جگری چند