دل که از بالای چشمت در از جویای تبریزی غزل 237

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است

1 دل که از بالای چشمت در گناه افتاده است یوسفی از پهلوی اخوان به چاه افتاده است

2 بر فلک آهی که امشب برق جولان گشته بود کز شفق آتش به جان صبحگاه افتاده است

3 سایهٔ ابروست بر پشت لب میگون یار یا غبار سرمه زان چشم سیاه افتاده است

4 می توان دریافت داغ خواری روی طلب زین کلف هایی که بر رخسار ماه افتاده است

5 صدمهٔ بال و پرش تا پلک و مژگان مهر شد بر رخت در اضطراب از بس نگاه افتاده است

6 جلوهٔ رفتار او را تا تصور کرده ام خون دل از دیده ام جویا به راه افتاده است

عکس نوشته
کامنت
comment