-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به تدبیر رهایی چو به سویم بیند چون گره، بسته ی صد سلسله مویم بیند
2 صاف سرچشمه ی حیوان، تهی از دردی نیست خضر کو تا می یکدست سبویم بیند
3 آنکه منعم کند از باده ی گلگون دایم نتواند ز حسد رنگ به رویم بیند!
4 چون روم از سر کوی تو، به من هرکه رسد گره گریه ی پنهان ز گلویم بیند
5 خضر آن گه شود از همتم آگه که سلیم مرده از تشنه لبی بر لب جویم بیند