- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل مقیم کوی جانانست و من اینجا غریب چون کند بیچاره مسکین تن تنها غریب
2 آرزومند دیار خویشم و باران خویش در جهان تا چند گردم بی سر و بیپا غریب
3 چون تو در غربت نیفتادی چه دانی حال من محنت غربت نداند هیچکس از غریب
4 هرگز از روی کرم روزی نپرسیدی که چیست حال زار مستمند مانده دور از ما غریب
5 چون درین دوران نمی افتد کسی بر حال خود در چنین شهری که میبینی که افتد با غریب
6 در غربی جان به سختی می دهد مسکین کمال واغرییی واغریبی واغریبی واغریب