دل ز تکرار بهشت حور از کوثر گرفت از سعیدا غزل 183

دل ز تکرار بهشت حور از کوثر گرفت

1 دل ز تکرار بهشت حور از کوثر گرفت آن قدر سودم به صندل سر، که درد سر گرفت

2 سرنوشتم بود دیدم کفر غالب شد به دین حسن خط، حسن جمال یار را دربر گرفت

3 کثرت عاشق به بالا برد کار حسن را شمع ما از جوشش پروانه بال و پر گرفت

4 لب گزیدن های او امروز بیجا نیست دوش بوسه ها از لعل میگونش لب ساغر گرفت

5 ما در آن فکریم تا [راهی] به خود پیدا کنیم نامسلمان برد دین و کفر را کافر گرفت

6 یاد گیر از شمع ای پروانه رسم سوختن تن به آتش داد و آخر شعله را دربر گرفت

7 هر کجا سیمین تنی بینی به سیمش کش کنار کیست شیرین یوسفی را می توان با زر گرفت

8 گرچه در آتش کرد تیزها ولیکن نرم نرم بر سر این تندمشرب جای، خاکستر گرفت

9 سینه عریان کرد جان بر کف نهاد و داد سر تا سعیدا داد دل از نیش آن خنگر گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment