- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل بیگانه مشرب با نگاه آشنا دارد همان گرمی که با هم در میان، برق و گیا دارد
2 ندارم فرصت آن کز سبو می در قدح ریزم بهار از رنگ گل پنداری آتش زیر پا دارد
3 عجب نبود که جوهر حلقهٔ بیرون در گردد چنین کآیینه را عکس تو لبریز صفا دارد
4 حباب از خویشتن چون بگذرد دریا کند خود را شکستن کشتیم را غرقهٔ آب بقا دارد
5 ز اقبال جنون، فیض سعادت می توان بردن به سر ژولیده مویم، سایهٔ بال هما دارد
6 نبینی ظلمت ار دامان سعی از دست نگذاری شرر را گرم رفتاری چراغی پیش پا دارد
7 شوی گر یکنفس غافل، بیابان مرگ خواهی شد محال است این که یکدم کاروان عمر وا دارد
8 به چنگ عشق آتش دست، باکم نیست از سختی سپندم، عقده های مشکلم مشکل گشا دارد
9 حزین از حلقهٔ آزادگان چون سر برون آرم؟ زمین کلبه ام از نقش پهلو بوریا دارد