1 دل بسته روزگار پر زرق شدن یا شیفته بقاء چون برق شدن
2 چون مردم آشنا ور اندر گرداب دستی زدن است و عاقبت غرق شدن
1 آرامش و رامش همگان را بدر ماست بخشایش و بخشش ره جد و پدر ماست
2 گر در سهریم از جهت خلق سزد آن کین خفتن فتنه ز فراوان سهر ماست
1 می بنازد باز گوئی خطه هندوستان شکر حق گوید همی بسیار و هستش جای آن
2 هم حریمش روشنائی می دهد بر آفتاب هم زمینش سرفرازی می کند بر آسمان
1 هوای وصل جانانم گرفتست غم دلبر دل و جانم گرفتست
2 دل و دلبر نمی بینم چه دانی که چون سودای ایشانم گرفتست