1 دل آن نفس از معرفت آکنده شود کز هر چه نه ذکر اوست برکنده شود
2 آن را که به صد جان کَنِشش جمع کنی شاید که به هر هوس پراکنده شود
1 در آتش عشق رنگ دل بزاید جز در غم عاشقی طرب نفزاید
2 در عشق دل و دلبر ثابت باید یا رب تو دلی بخش که آن را شاید
1 ای ماه زحسن خلق تو یافته بهر پر مشک زباد خُلق تو جملهٔ دهر
2 در هر دو جهان کجا توان بود این قهر کان آب حیات را بکشتند به زهر
1 ای دوست تو را زان به عیان نتوان دید کالبتّه به چشم جسم جان نتوان دید
2 از تو بگذر که تو زتو چندان است کز غایت تو ز تو جهان نتوان دید