1 دل آن ماه نیز این فکر میکرد کزان عاشق به خواری ذکر میکرد
2 چو اندر کیسه اندک دید سیمش به سنگ انداز هجران کرد بیمش
3 بگفت این نامه را تا: نقش بستند نخستین زهر در شکر شکستند
1 دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
2 به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
1 زهی! شب نسخهای از زلف و خالت تراز کسوت خوبی جمالت
2 حروف نقش چین را نسخه کرده مسلسل گشتن زلف چو دالت
1 ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
2 باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را