1 دل آن ماه نیز این فکر میکرد کزان عاشق به خواری ذکر میکرد
2 چو اندر کیسه اندک دید سیمش به سنگ انداز هجران کرد بیمش
3 بگفت این نامه را تا: نقش بستند نخستین زهر در شکر شکستند
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عاشقان صورت او را ز جان اندیشه نیست بیدلانش را ز آشوب جهان اندیشه نیست
2 از قضای آسمانی خلق را بیمست و باز آفتاب ار باز گشت از آسمان اندیشه نیست
1 آن زخم، که از تو بر دل ماست مشنو که: به مرهمی توان کاست
2 کی وعده وفا کنی تو امروز؟ کامروز ترا هزار فرداست
1 آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را خوبرویان جهان بنده به جانند او را
2 دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز جای آنست که بر دیده نشانند او را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به