1 دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد
2 بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه، از صفا افتد
3 خدا به راه تو ننماید آنکه چون موسی شکستگان ترا کار با عصا افتد
4 هزار ساله رهم دور شد ز یک تقصیر رود چو پای کس از پیش، بر قفا افتد
5 عزیمت سفر، آواره ی محبت را چو سیر تیر هوایی ست، تا کجا افتد
6 به فکر وصل تو شد صرف، حاصل عمرم چو مفلسی که به سودای کیمیا افتد
7 سلیم، یار سفر کرد و غیر می آید بلاست کار چو برعکس مدعا افتد