1 دل به بر داشت فغانی و گمان کردم که به غوغای جرس قطع بیابان کردم
2 رفت چون برق ز ره محمل لیلی مجنون از چه خود را به ره بادیه حیران کردم
3 تا که انسان دو چشمم به تو حور انس گرفت قطع از انس پریزاده و انسان کردم
4 ریختم نافه از آن زلف به دامان تو دوش یاد داری تو صبا با تو چه احسان کردم
5 از من ایمان مطلب در ره آن در یتیم شیخ شهرم همه را صرف یتیمان کردم
6 دوش دیوانه عشق تو شنیدم میگفت که من این حکمت تعلیم به لقمان کردم
7 گفتم آشفته حدیثی ز خم زلفش باز عالمی را من از این گفته پریشان کردم
8 داد یک جرعه میم از سر رحمت خمار طوف میخانه چو با دیده گریان کردم
9 ساقی میکده عشق علی دست خدا که به مدحش ز ازل طبع نوا خوان کردم
دیدگاهها **