دل بسکه چشم شوخ تو را نام می‌گرفت از سعیدا غزل 185

دل بسکه چشم شوخ تو را نام می‌گرفت

1 دل بسکه چشم شوخ تو را نام می‌گرفت چشمم به گریه روغن بادام می‌گرفت

2 می‌کرد جا به خانهٔ سیماب انتخاب هرگاه بی قرار تو آرام می‌گرفت

3 انگشت رو به باده که می‌کرد فی‌المثل گر از لب تو بوسه به پیغام می‌گرفت

4 اندام سرو بوی گل و رنگ لاله را قدرت ز پیکر تو سرانجام می‌گرفت

5 در راه شوق چون گل صد برگ می‌شکفت هر خار چون ز پای طلب کام می‌گرفت

6 آن صید لاغرم که اگر باخبر شدی صیاد گریه پیش ره دام می‌گرفت

7 می‌شد قبول شاه، سعیدای بینوا گر همتی ز شحنهٔ بسطام می‌گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment