دل از آن غمزه بسی شاکر و بس از کمال خجندی غزل 145

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

دل از آن غمزه بسی شاکر و بس خشنودست

1 دل از آن غمزه بسی شاکر و بس خشنودست کرد که به خون ریختن بنده کرم فرمودست

2 کشته عشق رخ اوست گل رنگین نیز دامنش بیسیبی نیست که خون آلودست

3 گفتی از خاک در خویش فرستم گردی همچنان چشم رجا بر کرم موعودست

4 بخشی از خوان ملاحت به جگر سوختگان بده امروز که حلوای لبت بی دودست

5 به جفا دور شدن از نو نباشد محمود هر کجا پای ایازست سر محمودست

6 سفر عشق تو بی واسطه راهبری حد ثانیست که این ره ره تا محدودست

7 گر به سودای بیان عمر زیان کرد کمال این که سر در قدمت سود سراسر سودست

عکس نوشته
کامنت
comment