- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل است جایش و با دیده فتاده به خون بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون
2 عجب مدار که پروانه شب نیارامید که شمع لیلی حسن است و عاشقش مجنون
3 فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی که صد بود چو بگیرند در حساب دو نون
4 چو همنشین قدت شد دل اضطراب نمود ز دل سکون رود ار با لف شود مقرون
5 به عنکبوت بگوئید تا به یک در مگس تن نزار من آرد به خانه بهر ستون ز دیده خون
6 درون دل چو نشستی نه ایستاد دمی و بدین وجه رفت تا اکنون
7 از جور نند لبی گرم رفت اشک کمال به تازیانه شیرین دونده شد گلگون