دل به درد آمد و از دوست از جهان ملک خاتون غزل 718

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید

1 دل به درد آمد و از دوست به درمان نرسید عهد بشکست دلارام و به پیمان نرسید

2 جان رسیدم به لب ای نور دو چشمم دانی عمر بگذشت و شب هجر به پایان نرسید

3 گشته پامال فراق رخ یارم چه کنم قصه ی غصه ی موری به سلیمان نرسید

4 من بعید از رخ تو گشتم و در عید رخت چه توان کرد که این لاشه به قربان نرسید

5 دل پردرد ضعیفم به تمنای رخت جان بداد از غم و یک لحظه به جانان نرسید

6 ناله ها در شب دیجور زنم در غم او شمع جمعم ز چه رو سوی گلستان نرسید

7 من جهان و دل و جان در سر کارش کردم دولت وصل تو جانا به من آسان نرسید

عکس نوشته
کامنت
comment