1 دل از سر کوی یار برخاسته به زان آینه، این غبار برخاسته به
2 قدسی چو به خاک راه یکسان شده است چون گرد ازین دیار برخاسته به
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا
1 شب نیست کز فراق توام سینه داغ نیست خون جگر به جای میام در ایاغ نیست
2 شکر خیال روی تو گویم، که کلبهام شب زیر بار منت شمع و چراغ نیست
1 تا آفت غم لازمه طبع شراب است می بوی خوش و ساغر ما چشم خراب است
2 چون نشکندم دل، که ز پوشیدن رویت آن را که شکستی نرسد، طرف نقاب است
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **