1 افتاد دل از پای و ندانم ز چه افتاد فریاد ز شوخی که ملول است ز فریاد
2 هر خانه که در کوی طرب ساخته بودیم سیلاب غمش آمد و بر کند ز بنیاد
3 گوید به رقیبان که فراموش کنیدش بنگر بچه فن می کند از عاشق خود باد
4 مجنون چه کند کاین کشش از جانب ایلیست گر میل نمیدید دل از دست نمی داد
5 منعم مکنید از لب شیرین که در آخر گشتند پشیمان همه از کشتن فرهاد
6 فرهاد به جز سنگ نمی سفت و من امروز در سفته ام از عشق به بین صنعت استاد
7 بفرست به خوارزم کمال این همه دره گز شوق بغلطنه به آواز گهر زاد