-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت دیده از دیدار تو خوشتر تماشایی نیافت
2 عقل در دور رخت چندان که هر جا کرد گشت چون سر زلفت سری خالی ز سودایی نیافت
3 چون زمان وصل رویت بود نازک فرصتی هیچ عاشق فرصت بوسیدن پایی نیافت
4 همچو نرگس مست عشق از صد قدح سرخوش نشد تا سر خود زیر پای سرو بالایی نیافت
5 با خیالش آشنا شد دیدهٔ گریان و گفت همچو این گوهر کسی در هیچ دریایی نیافت
6 دل چه داند زین میان چون از دهانش پی نبرد کی کند فهم دقایق چون معمایی نیافت
7 یافت جانی خوشتر از جنت در او را کمال لیکن از بسیاری بر خویش را جانی نیافت