دل به از وصل رخت در جان تمنایی از کمال خجندی غزل 146

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت

1 دل به از وصل رخت در جان تمنایی نیافت دیده از دیدار تو خوشتر تماشایی نیافت

2 عقل در دور رخت چندان که هر جا کرد گشت چون سر زلفت سری خالی ز سودایی نیافت

3 چون زمان وصل رویت بود نازک فرصتی هیچ عاشق فرصت بوسیدن پایی نیافت

4 همچو نرگس مست عشق از صد قدح سرخوش نشد تا سر خود زیر پای سرو بالایی نیافت

5 با خیالش آشنا شد دیدهٔ گریان و گفت همچو این گوهر کسی در هیچ دریایی نیافت

6 دل چه داند زین میان چون از دهانش پی نبرد کی کند فهم دقایق چون معمایی نیافت

7 یافت جانی خوشتر از جنت در او را کمال لیکن از بسیاری بر خویش را جانی نیافت

عکس نوشته
کامنت
comment