1 دل در پی کام یکدم آرام نیافت وز کام به جز نام در ایام نیافت
2 در کام دو صد شست بلا یافت ولیک در مدت شصت سال یک کام نیافت
1 این چه ننگ است که بر روی چو ماه آوردی وین چه رنگ است که از خط سیاه آوردی
2 دیرگه بود که از مشک رخت خالی داشت لیکن این عنبر گلپوش به گاه آوردی
1 دلی که با غم عشق تو همنشین گردد نه ممکن است که با خوشدلی قرین گردد
2 به تلخ عیشی تن در دهد هر آندل کو به عشوه لب شیرین تو رهین گردد
1 ترک من کان دهنش پسته خندان من است در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است
2 هر زمانم ز لب خویش حیاتی بخشد شد حقیقت که لبش چشمه حیوان من است