1 دل در پی کام یکدم آرام نیافت وز کام به جز نام در ایام نیافت
2 در کام دو صد شست بلا یافت ولیک در مدت شصت سال یک کام نیافت
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 خورشید رخت چون ز سر کوی برآید فریاد زن و مرد زهر سوی برآید
2 مه کاسته زانروی برآید که به خوبی هر شب نتواند که چو آن روی برآید
1 یا ترک من بی دل غمخوار بگوئید یا حال من دلشده با یار بگوئید
2 یا از من و از غصه من یاد نیارید یا قصه در دم بر دلدار بگوئید
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **