دل به جان آمد از عنا از جهان ملک خاتون غزل 1141

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

دل به جان آمد از عنا دیدن

1 دل به جان آمد از عنا دیدن وز عنای جهان بلا دیدن

2 قطره ای خون بلا چگونه بشد تا به کی باشد این جفا دیدن

3 ستم و ظلم بیش ازین نتوان بر من خسته دل روا دیدن

4 جور و خواری چنین روا نبود بر تن زار مبتلا دیدن

5 جان شیرین تویی و رفته ز تن جان ز تن چون توان جدا دیدن

6 بی رخ خوب تو به جان آمد مردم دیده ام ز نادیدن

7 ای دل از بخت خویش باید دید یا از آن یار بی وفا دیدن

8 این جفاها که می کشی ز فلک می نباید تو را ز ما دیدن

9 بی نواییم لازمست تو را نیک در حال بی نوا دیدن

10 تو طبیب منی روا داری خسته ی خویش بی دوا دیدن

عکس نوشته
کامنت
comment