1 دل در ازل آمد آشیان غم تو جان تا به ابد بود مکان غم تو
2 من جان و دل خویش از آن دارم دوست کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
1 معشوقه لطیف و چست و بازاری به عاشق همه با ناله و با زاری به
2 گفتا که دلت ببردهام باز ببر گفتم که تو بردهای تو باز آری به
1 تا سنبل تو غالیهسائی نکند باد سحری نافهگشایی نکند
2 گر زاهد صد ساله ببیند دستت بر گردن من که پارسایی نکند
1 ای تُنگ شکر چون دهن تنگت نی رخسارهٔ گل چون رخ گلرنگت نی
2 از تیر مژه این دل صد پارهٔ من میدوز و ز پاره دوختن ننگت نی