- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سر که بر پای تو بنهادم از آن بردارم تا بدین جرم و خطا جان به غرامت آرم
2 بعد ازین رخ بنهم بر کف پای تو نه چشم رخ گلبرگ بخار مژه چند آزارم
3 چون شود بیبر کت هرچه شمارند آن را بوسهائی که بر آن پای زنم نشمارم
4 دزد در خواب برد رخت عجب چون دزدید دلم آن مه که ز عشقش همه شب بیدارم
5 شد دو چشم تو ز نادیدن رویت بیمار به همین رنج من خسته جگر بیمارم
6 نقش بر آب زدن گرچه نبندد صورت من بجز نقش تو بر دیده نر ننگارم
7 تو به رخ ماه و خوری بر رخ تو چشم کمال شکرها دارم این چشم که بر خور دارم