1 سختی به ضعیفان جهان بی سبب آید من بد کنم و زخم ندامت به لب آید
2 زاهد دمش افسرده چو صبح است، مبادا خورشید تو را از نفس سرد تب آید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم با درد و غم عشق سرشتند خمیرم
2 مرغان اولی الاجنحه گردند خروشان چون بال گشاید ز سر سدره صفیرم
1 غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی نقش لا در چشم وحدت بین من الاستی
2 فرقهٔ اشراقیان و زمرهٔ مشائیان غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی
1 هرگز نرسد رشحهٔ کامی به لب ما گردون کر و لال است زبان طلب ما
2 ما همره بختیم و تو همسایه خورشید ساکن نتوان کرد به کافور، تب ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به