1 فراخ دستی ز اندازه مگذران چندان که آفتاب معاشت بدل شود بسها
2 نه نیز پیرو امساک را زبونی کن چنانکه دامن همت دهی ز دست رها
3 وسط گزین که گزیدست سید عربی بدین حدیث که خیر الامور اوسطها
1 شکر این دولت که یارد گفت ز اهل روزگار کز کمینه بنده یاد آورد شاه کامکار
2 شهریار ملک پرور پادشاه دین پناه آنکه دین و ملک را باشد بذاتش افتخار
1 ای سایه خدای توئی همچو آفتاب با خاص و عام بر سر اظهار تربیت
2 گرد بسیط خاک فلک دورها بگشت قادر نیافت کس چو تو برکار تربیت
1 چگویم ازین روزگار مخادع چه آمد رهی را بروی از وقایع
2 بصد قرن یک شمه نتوان بیان کرد که از دور گردون چها گشت واقع