1 فراخ دستی ز اندازه مگذران چندان که آفتاب معاشت بدل شود بسها
2 نه نیز پیرو امساک را زبونی کن چنانکه دامن همت دهی ز دست رها
3 وسط گزین که گزیدست سید عربی بدین حدیث که خیر الامور اوسطها
1 ای دیده در شناختن حال کاینات باید که باشدت نظری از سر انات
2 بنیاد کارها همه بر هفت و چار دان نه از سر تهتک رأی از ره ثبات
1 هر چند مدتی شدم از روی اضطرار دور از جناب حضرت میمون شهریار
2 شاه جهان پناه که بر تخت خسروی یک تا جور ندید چو او چشم روزگار
1 اینمنزل خجسته که بس روحپرورست از فرخی و خوش نفسی خلد دیگرست
2 سوزد چو آتشی غم دلها هوای او گوئی که خاکش از ارم آبش ز کوثرست