1 دست بر زخم من فلک نگشاد تا درین سمج بی درم نه ببافت
2 کس چو من گوهری به نظم نسفت کس چو من حله ز نثر نبافت
3 از چنین کارهای بی ترتیب دل من خون شد و جگر بشکافت
4 سخن خوب و نغز طوطی گفت خلعت و طوق مشک فاخته یافت
5 دل به تیر عنا نباید خست جان به تف بلا نباید تافت
6 نه سهی سرو گشت هر چه دمید نه غنیمت گرفت هر که شتافت