- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد جان فتاد از غم بر آتش، دل بر آن سودا نهاد
2 تا که ترک سر نگویی، دعوی عشقش مگو زان که با سودای سر، در عشق نتوان پا نهاد
3 دل ز زلفش برگرفتم تا نهم جای دگر جان ز من بستد روانش باز برد آنجا نهاد
4 هر زمان در کشور دل غارت عقل است و دین لشکر عشق رخش تا دست بر یغما نهاد
5 سر اسما بر ملک مخفی نماند بعد از این دانه خال رخش چون نقطه بر اسما نهاد
6 تا کمال دلبری ایزد به ابروی تو داد فتنه چشم تو از حد رفت و پا بالا نهاد
7 آن که در آیینه روی تو روی حق ندید نام او را در حقیقت عشق نابینا نهاد
8 عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتاد و من در نهادم نیست الا زیبا نهاد
9 چون نداری مثل و همتا هم به سیرت هم به حسن عارف حق بین از آن نام تو بیهمتا نهاد
10 تا صبا واقف شد از اسرار زلف و عارضت راز جان عاشقان را جمله بر صحرا نهاد
11 تا به دست دل نسیمی دامن زلفت گرفت پای رفعت بر فراز طارم مینا نهاد