دست قدرت بر عذارت خال از عمادالدین نسیمی غزل 76

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد

1 دست قدرت بر عذارت خال مشکین تا نهاد جان فتاد از غم بر آتش، دل بر آن سودا نهاد

2 تا که ترک سر نگویی، دعوی عشقش مگو زان که با سودای سر، در عشق نتوان پا نهاد

3 دل ز زلفش برگرفتم تا نهم جای دگر جان ز من بستد روانش باز برد آنجا نهاد

4 هر زمان در کشور دل غارت عقل است و دین لشکر عشق رخش تا دست بر یغما نهاد

5 سر اسما بر ملک مخفی نماند بعد از این دانه خال رخش چون نقطه بر اسما نهاد

6 تا کمال دلبری ایزد به ابروی تو داد فتنه چشم تو از حد رفت و پا بالا نهاد

7 آن که در آیینه روی تو روی حق ندید نام او را در حقیقت عشق نابینا نهاد

8 عشق آن زیبا نهادم در نهاد افتاد و من در نهادم نیست الا زیبا نهاد

9 چون نداری مثل و همتا هم به سیرت هم به حسن عارف حق بین از آن نام تو بی‌همتا نهاد

10 تا صبا واقف شد از اسرار زلف و عارضت راز جان عاشقان را جمله بر صحرا نهاد

11 تا به دست دل نسیمی دامن زلفت گرفت پای رفعت بر فراز طارم مینا نهاد

عکس نوشته
کامنت
comment