حدیث ماه رخت شد تمام در مطلع از جامی غزل 518

حدیث ماه رخت شد تمام در مطلع

1 حدیث ماه رخت شد تمام در مطلع کشیده قصه زلفت دراز تا مقطع

2 به وصف روی تو یک بیت اگر به هم بندم شود گشاده ز رحمت دری به هر مصرع

3 مرا بس اینکه شوم منتفع ز مشرب عشق فقیه مدرسه و کسب علم لاینفع

4 مبین به چشم حقارت که پیر دهقان گفت نرست شاخ گیاهی عبث درین مزرع

5 مرا ز پیش برافکن چو قصد جلوه کنی که نیست روی تو را جز وجود من برقع

6 گرفت ربع و دمن سیل تا به کی گریم علی لوامع برق من الحمی یلمع

7 به کنج میکده خمها زده ست صف جامی بخواه معنی جمعیتی ازین مجمع

عکس نوشته
کامنت
comment