1 ز کینه دور بود سینهای که من دارم غبار نیست بر آیینهای که من دارم
2 ز چشم پرگهرم اختران عجب دارند که غافلند ز گنجینهای که من دارم
3 به هجر و وصل مرا تاب آرمیدن نیست یکیست شنبه و آدینهای که من دارم
4 سیاهی از رخ شب میرود ولی از دل نمیرود غم دیرینهای که من دارم
5 تو اهل درد نهای ورنه آتشی جانسوز زبانه میکشد از سینهای که من دارم
6 رهی ز چشمه خورشید تابناکتر است به روشنی دل بیکینهای که من دارم