1 جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند از جعد عنبرین همه عنبر به دامنند
2 از تیر غمزه رخنه به جانم فکندهاند خیلی که از دو زلف خداوند جوشنند
3 من دشمنم به خیل نکویان که این گروه با دشمنان موافق و با دوست دشمنند
4 تعیین دل مکن بر خوبان سنگ دل زیرا که در شکستن دلها معینند
5 گر بشکنند شیشهٔ دل را غریب نیست سیمین بران که سختتر از کوه آهنند
6 آنان که برده ساقی سرمست هوششان از دستبرد فتنهٔ ایام ایمنند
7 بی پرده گشت راز من ای ماه خرگهی شد وقت آن که پرده ز رویت برافکنند
8 دل بستگان زلف تو آسوده از نجات افتادگان دام تو فارغ ز گلشنند
9 با آن که هیچ ناله به گوشت نمیرسد شهری ز دست عشق تو سرگرم شیونند
10 خلقی کنند منع فروغی به راه عشق کاسوده دل ز غمزهٔ آن چشم رهزنند
دیدگاهها **