1 سبزهٔ خط گو دمید آشفته چون سنبل مباش بیش از این در قید زلف و پیچش کاکل مباش
2 از هزاران بی وفا عاشق چه حاصل عشق را باغ باید سبز گو تعریف گر بلبل مباش
3 تیغ همت تیز می باید که در قتل عدو ذوالفقار مرتضی کافی است گو دلدل مباش
4 سعی کن جزء وجود خویش را بر هم بزن این قدر ای مرد خودبین در تلاش کل مباش
5 خارخار آن گل رخسار هم در دل بس است در بهاران گو سعیدا دامن پرگل مباش