-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن
2 به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است بیا به دیده درایی و اصفهانی کن
3 هوای گنج محبت اگر به دل داری به هر کجا که خرابی است پاسبانی کن
4 چو پیر کرد تو را خانقه ز پا منشین بیا به گوشهٔ میخانه و جوانی کن
5 به کیش مردم ظاهر برو چو تیر مترس بیا به گوشهٔ باطن نشین کمانی کن
6 قبا در این خم گردون دون به نیل مزن ز خون عاشق خود جامه ارغوانی کن
7 روا مدار که یک دم به خویش پردازم دلت ز جور چو بگرفت مهربانی کن
8 ز حال بی خبر است ای زبان برای خدا به آن پری ز دل خسته ترجمانی کن
9 ز روی آینه کردن سکندری سهل است ز خضر بگذر و بی اب زندگانی کن
10 برو ز صدق سعیدا به دست بیار بگو رقیب بداندیش بدگمانی کن