ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن از سعیدا غزل 532

سعیدا

سعیدا

سعیدا

ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن

1 ببر طمع ز زمین، خرقه آسمانی کن چو مهر، نور به هر ذره میهمانی کن

2 به بخت تیره ام سرمه هر کجا چشمی است بیا به دیده درایی و اصفهانی کن

3 هوای گنج محبت اگر به دل داری به هر کجا که خرابی است پاسبانی کن

4 چو پیر کرد تو را خانقه ز پا منشین بیا به گوشهٔ میخانه و جوانی کن

5 به کیش مردم ظاهر برو چو تیر مترس بیا به گوشهٔ باطن نشین کمانی کن

6 قبا در این خم گردون دون به نیل مزن ز خون عاشق خود جامه ارغوانی کن

7 روا مدار که یک دم به خویش پردازم دلت ز جور چو بگرفت مهربانی کن

8 ز حال بی خبر است ای زبان برای خدا به آن پری ز دل خسته ترجمانی کن

9 ز روی آینه کردن سکندری سهل است ز خضر بگذر و بی اب زندگانی کن

10 برو ز صدق سعیدا به دست بیار بگو رقیب بداندیش بدگمانی کن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر