چمنی را که بود خرمی از رخسارش از سلیم تهرانی غزل 699

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

چمنی را که بود خرمی از رخسارش

1 چمنی را که بود خرمی از رخسارش چون گل چشم ز دل آب خورد هر خارش

2 رشک شرط ره عشق است، به وقت شبگیر گر بود پای تو در خواب، مکن بیدارش!

3 چمن دوستی آن گونه نزاکت خیز است کز غبار دل حباب بود دیوارش

4 زینت آن است که با خویش توان برد به خاک دم آخر کفن صبح شود دستارش

5 شاد گردم چو دل از دوست کند شکوه سلیم چون طبیبی که درآید به سخن بیمارش

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر