1 فرّاش چمن باد شمالست اکنون بی باده و گل عمر و بالست اکنون
2 می خور که با جماع همه اهل خرد خون رزو مال گل حلالست اکنون
1 دوش با من نگار من آن کرد که بصد سال عذر نتوان کرد
2 زلف بر بند خود بدستم داد حلّ آن مشکلاتم آسان کرد
1 مکن ای دوست اگر بتوان کرد هر چه از شور وز شر بتوان کرد
2 نه دل من که بیک غمزۀ تو عالمی زیر و زبر بتوان کرد
1 اکنون که ز خوشدلی در ایّام نماند یک همدم پخته جزمی خام نماند
2 دست طرب از ساغر می باز مگیر امروز که دستگیر جز جام نماند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به