1 حسن عملم ز برگ کاهی پی شد راه ازلم ز برق آهی طی شد
2 از عمر حضر نشد جز اینم معلوم کی صبح بهر شادمانی دی شد
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 داند آنکس که ز دیدار تو برخوردار است که خرابات و حرم غیر در و دیوار است
2 ای که در طور ز بیحوصلگی مدهوشی دیده بگشای که عالم همگی دیدار است