- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خدائی که بنیاد هستیت را بروز ازل اندر افکند خشت
2 گل پیکرت را چهل بامداد بدست خود از راه حکمت سرشت
3 قلم را بفرمود تا بر سرت همه بودنیها یکایک نوشت
4 نزیبد که گوید ترا روز حشر که این کار خوبست و آن کار زشت
5 ندارد طمع رستن شاخ عود هر آنکس که بیخ شتر خار کشت
6 چو از خط فرمانش بیرون نه اند چه اصحاب مسجد چه اهل کنشت
7 خرد را شگفت آید از عدل او که اینرا دهد دوزخ انرا بهشت