1 بخدایی که قمّۀ گردون زیر بار جلال او پستست
2 عیسیی مضمرست در هر باد که ز درگاه امر او جستست
3 بر بساط کمال لم یزلش گرد نقص حدوث ننشستست
4 ناوک قهر او به نوک فنا گردگاه وجودها خستست
5 که شفای دل شکستۀ من در لقای مبارکت بستست
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 هرکه به روی لعل شیرین تو فرمان میدهد جان شیرین از بن سی و دو دندان میدهد
2 چشم بدمستت به زخم تیغ حاصل میکند هر قراری کان سر زلف پریشان میدهد
1 سحرگهان که گریبان آفتاب کشند حریفکان صبوحی شراب ناب کشند
2 برون در بنشانند عقل و ایمانرا چو در سراچۀ خلوت بلب شراب کشند
1 ای دل ترا گر آرزوی بیغمی کند آن کن تو نیز موسم گل کاد می کند
2 دانی که آدمی چه کند وقت نو بهار؟ می خوارگی و عاشقی و خرّمی کند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به