شکوه ی احباب را نتوان به از سلیم تهرانی غزل 306

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت

1 شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت

2 بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت

3 عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد همچو برق از جا جهد، آتش چو در کاهل گرفت

4 زان بود در حشر از اجر شهادت بی نصیب کز تپیدن خونبهای خویش را بسمل گرفت

5 در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی از برای راه باید توشه در منزل گرفت

6 دل کجا ماند، سراپای مرا چون عشق سوخت حال پروانه مپرس آتش چو در محفل گرفت

7 هستی ما کی حریف عشق می گردد سلیم پیش راه سیل را نتوان به مشتی گل گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment