- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت
2 بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت
3 عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد همچو برق از جا جهد، آتش چو در کاهل گرفت
4 زان بود در حشر از اجر شهادت بی نصیب کز تپیدن خونبهای خویش را بسمل گرفت
5 در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی از برای راه باید توشه در منزل گرفت
6 دل کجا ماند، سراپای مرا چون عشق سوخت حال پروانه مپرس آتش چو در محفل گرفت
7 هستی ما کی حریف عشق می گردد سلیم پیش راه سیل را نتوان به مشتی گل گرفت