- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 غیاث دولت و دین آنکه طوطی جانرا ز شکر سخن خوش اداش چینه بود
2 جهان فضل که پیر خرد به نسبت او تهی ز جمله فضائل چو طفل دینه بود
3 نهال مهر و یم در میان جان همه عمر بسان دانه دل در صمیم سینه بود
4 سفینه ئی برهی داد پر ز بحر گهر سفینه ئی که در او روح را سکینه بود
5 سفینه ئی که در الفاظ عذب او معنی بلطف همچو می صاف در قنینه بود
6 چه گفت گفت که دیباچه ئی نویس بر او که گنجهای گهر اندر او دفینه بود
7 جواب دادم و گفتم مگر نئی آگاه ز من که با من از آنسان فلک بکینه بود
8 که پیش صدمت دورش بنای هستی من چنانکه بر گذر سنگ آبگینه بود
9 مرا که با من از اینسان ستم کند گردون چه جای کتبت دیباچه سفینه بود
10 اگر قبول کند عذر من خداوندم ز جانش ابن یمین بنده کمینه بود
11 ور اعتذار منش دلپذیر می ناید روا نباشد و شرط کرم چنین نه بود