گوهر نایابی و من بهر تو جان می‌کنم از جامی غزل 370

گوهر نایابی و من بهر تو جان می‌کنم

1 گوهر نایابی و من بهر تو جان می‌کنم کان تو جان است و چون جان می‌کنم کان می‌کنم

2 بر لب تو دست سودم دی نه دندان وین زمان می‌کنم زان یاد و دست خود به دندان می‌کنم

3 در دل عشاق پیکان تو گم شد وین همه سینه خود را به ناخن بهر پیکان می‌کنم

4 بی‌تو ویران به جهان گر زان که دستم می‌دهد خشت مهر و ماه ازین فیروزه ایوان می‌کنم

5 می‌خورم بر دل خدنگت جان غمگین می‌دهم شاخ دولت می‌نشانم بیخ حرمان می‌کنم

6 می‌کنم آماده کحل دیده و عطر کفن از درت خاکی که شب پنهان ز دربان می‌کنم

7 گو اجل جیبم بدر پیوند عمر من بس است رشته پیراهنت کز طرف دامان می‌کنم

8 اره بر سر بوده‌ام عمری که اکنون گاه‌گاه شانه‌سان تاری ازان زلف پریشان می‌کنم

9 می‌کنم یک یک ورق دیوان جامی را شمار هرچه می‌بینم نه در وصفت ز دیوان می‌کنم

عکس نوشته
کامنت
comment