1 دروازهی روزگار اگر بربندند و اجزای زمین به آسمان بربندند
2 برمیدهد از مهر زمین دل من تا روز اجل که آیم از سر بندند
1 کاش که من بودمی هم ره باد صبا تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا
2 نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل کس نرساند مگر هدهد باد صبا
1 کاش برون آمدی یوسف ما از نقاب تا به ملامت حسود بیش نکردی خطاب
2 نی چه حدیث است نی ما که و یوسف کدام شب پره و احتمال در نظر آفتاب
1 هرگز مه آزمای دگر آزموده را زیرا محل بوده نباشد نبوده را
2 گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی نتوان ستود پیش خرد ناستوده را