- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به باغ راه خزان و بهار نتوان بست به روی بخت، در روزگار نتوان بست
2 کنار کشت چه خوش می سرود دهقانی که سیل حادثه را، رهگذار نتوان بست
3 مگر کسی دهن شیشه وا کند ور نه دهان شکوهٔ ما در خمار نتوان بست
4 شکوفه رفت و قلندروش این کنایت گفت که برگ تا نفشانند، بار نتوان بست
5 دمی ست نوبت ما بی بضاعتان ساقی که عقد دختر رز در بهار نتوان بست
6 نمی توان به شب آتش نهفته داشت، حزین نهان به زلف، دل داغدار نتوان بست