- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛ حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
2 دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛ این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
3 شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها روز دیدم هر طرف مرغی که بال و پر نداشت
4 بود خلقی آگه از قتلم، که در بزم تو دوش؛ کم کسی میدید سوی من، که چشم تر نداشت!
5 آذر، آن ساعت که آب از خنجر او میچشید مرد و در دل آرزوی چشمهٔ کوثر نداشت