میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به از جامی غزل 836

میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به

1 میوه باغ بهشت بلکه ازان نیز به سیب زنخدان توست متعناالله به

2 خرقه پشمین چو به عاشق غمدیده را کرده ام از غم به بر خرقه پشمین چو به

3 شد دل خلقی اسیر چند نهی گرد رخ زلف شکن بر شکن جعد گره بر گره

4 زلف چو در پاکشان بگذری از بوی مشک سوی تو عشاق را ره نشود مشتبه

5 شاهی و خوبان سپاه شکر چنین قدر و جاه یاد اسیران بکن داد فقیران بده

6 با قد خم یافته رشته اشکم نگر ناوک آه مراست آن چو کمان این چو زه

7 در بر جامی دلش می طپد از دست تو تا دلش آید به دست بر دل او دست نه

عکس نوشته
کامنت
comment