1 بنیاد وجود سخت سست افتاده است وین قابض روح نیک چست افتاده است
2 با کیست خصومت که حوادث را نیز بستست که از روز نخست افتاده است
1 خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف تو چون و چگونه دانیش باشد حیف
2 هرگز نرسی به ذات او تا گویی ماهو و متی و لم و این و کم و کیف
1 خواهی که به سوی حضرتش یابی بار بردارم من از دل و جانت این بار
2 در راه طلب خاک کِه و مِه می باش شیخی و رئیسی و امیری بگذار
1 یا رب تو مرا به ژنده ارزانی دار غم را به من فکنده ارزانی دار
2 تاج و کمر و تخت به سلطان دادی درویشی را به بنده ارزانی دار