1 بنیاد وجود سخت سست افتاده است وین قابض روح نیک چست افتاده است
2 با کیست خصومت که حوادث را نیز بستست که از روز نخست افتاده است
1 بر هرچ نهم دل که چنان خواهد بود ایّامش از آن حال بگرداند زود
2 چون کار ز اختیار من بیرون شد تدبیر من و عهد تو کی دارد سود
1 چون از در او هیچ مرا نیست گزیر ای دل درِ او گیرو در آن درگه میر
2 زنهار ازو بادگری روی مکن ما را درِ او بس مَه امیر و مَه وزیر
1 بیرون تر ازین جهان جهانی دگر است جز جنّت فردوس مکانی دگر است
2 آزاده نسب زنده به جانی دگر است وآن گوهر پاکشان زکانی دگر است