- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین
2 نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن دهانت گر دل او گه گهی می رفت در فکر میانت
3 زآن میان و زآن دهان پرسد دلم سر بقین را بی نشان از بینشانان زودتر باید نشانت
4 چون بشیر از لیلة المعراج زلفت بر گذشتم در میان قاب قوسینش نکندست ابروانت
5 سر بر آن در میزنم باشد در آری سر به بیرون این همه تصدیع از آن آورده ام بر آستانت
6 گفتمش یک شب مجالم ده چوشمع آن لب گزیدن گفت تو گرمی مخور کین انگبین دارد زبانت
7 با خیالش تا سخن راندی کمال از شوق اشکت می چکد درهای گوناگون ز لفظ درفشانت