پای بوس چون منی حیف است گفتی از کمال خجندی غزل 113

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت

1 پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین

2 نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن دهانت گر دل او گه گهی می رفت در فکر میانت

3 زآن میان و زآن دهان پرسد دلم سر بقین را بی نشان از بینشانان زودتر باید نشانت

4 چون بشیر از لیلة المعراج زلفت بر گذشتم در میان قاب قوسینش نکندست ابروانت

5 سر بر آن در میزنم باشد در آری سر به بیرون این همه تصدیع از آن آورده ام بر آستانت

6 گفتمش یک شب مجالم ده چوشمع آن لب گزیدن گفت تو گرمی مخور کین انگبین دارد زبانت

7 با خیالش تا سخن راندی کمال از شوق اشکت می چکد درهای گوناگون ز لفظ درفشانت

عکس نوشته
کامنت
comment