- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهی، که مایه ی شادی عالم است غمش بود شکایت بسیار من، ز لطف کمش
2 مرا فراق وی آن روز کشت و، میترسم که روز حشر بقتلم کنند متهمش!
3 منش ستمگری آموختم، ندانستم که من نخست دهم جان بخواری از ستمش
4 فگند تیغ و یم سر بپای او، شادم که بر نداشتم آن روز هم سر از قدمش
5 فغان که روز فراقم، زمان زمان آمد؛ بیاد سوی رقیبان، نگاه دمبدمش
6 فگند عشق، به بتخانه یی مرا کز ناز ندیده گوشه ی چشمی برهمن از صنمش
7 چه مرغ نامه ام آذر برد بکوی بتی که نیست باک ز قتل کبوتر حرمش؟!