مه که از خجلت آن شمع شکرلب بگریخت از جامی غزل 76

مه که از خجلت آن شمع شکرلب بگریخت

1 مه که از خجلت آن شمع شکرلب بگریخت تا که رسوا نشود روز شباشب بگریخت

2 مانع مرغ دل از طوف درش قالب بود بال همت زد و از صحبت قالب بگریخت

3 دامن از ما به ملاقات رقیبان درچید بی ادب بود ز یاران مؤدب بگریخت

4 زان طبیبم شده بیمار که بیماران را درد سر رفت ز دیدار وی و تب بگریخت

5 نام در مصر محبت به عزیزیش نرفت هر که را یوسف دل زان چه غبغب بگریخت

6 تاب خورشید جهانتاب کی آرد دیوی که شب تیره ز رخشیدن کوکب بگریخت

7 شب که یا رب زدم از هجر تو تا کنگر عرش مرغ بام فلک از ناوک یارب بگریخت

8 بود بر روی مسبب ز مسبب پرده جامی از شوق مسبب ز مسبب بگریخت

عکس نوشته
کامنت
comment