-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود
2 مرا کشندهترین ورطهٔ محل وداع سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود
3 فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست یکی که مایهٔ رشگ هزار دشمن بود
4 کشید روز به شامم چه شام آن که درو ستارهٔ سحر روز مرگ روشن بود
5 وزید باد فراقی چه باد آنکه ز دهر برندهٔ من بر باد رفته خرمن بود
6 رسید سیل فنائی چه سیل آن که رهش به مامن من مجنون دشت مسکن بود
7 برآمد ابر بلائی چه ابر آن که نخست ترشحش ز برای خرابی من بود
8 چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت به باد میشد ازو هر سری که بر تن بود
9 بسوخت محتشم اول که از سپاه فراق ستیزه یزک اندروی آتش افکن بود