مهی که حسن خطش بر بتان شکست آورد از جامی غزل 385

مهی که حسن خطش بر بتان شکست آورد

1 مهی که حسن خطش بر بتان شکست آورد دل مرا به دو انگشت خط به دست آورد

2 غلام قاصد اویم که یک سواره ز راه رسید و بر صف اندوه و غم شکست آورد

3 گشاد طره و بر طرف ماه سلسله بست هزار نقش عجب زان گشاد و بست آورد

4 هوای دانه آن خال مرغ جان مرا ز شاخ سدره درین دامگاه پست آورد

5 به بیدلی مزن ای خواجه طعن من آن کیست که دل ز عشوه آن چشم نیم مست آورد

6 زری که هست به می ده که خواهد آخر کار زمانه رخصت تاراج زرپرست آورد

7 چه تلخ و شور که جامی کشید پنجه سال که صید کام ز بحر طلب به شست آورد

عکس نوشته
کامنت
comment